آخ جون فردا مدرسه ها باز می شن! D:
انقده دلم واسه مدرسه تنگیده.
دوره اییِ که هیچ وقت ، هیچ جوری تکرار نمیشه!
حتی تو دانشگاه!
من تو دوره ی مدرسه،بچه درسخون و منظبتی بودم،
و به قول معلمام خیلی مودب!
همه از مستخدم تا مدیر،ازم تعریف می کردن!
از اون بچه خر خونا بودم که همیشه میز اول می نشستم!
با همه ی اینا شیطون هم بودم!
همه خرابکاریای ِ کلاس،یا کار من بود،یا نقشه اش مالِ من بود.
مامانم هم که هروقت برای کاری میومد مدرسه،
بعدش که میومد خونه،می گفت خدا بگم چی کارت کنه!
هی زیر زیرکی شیطونی و خرابکاری می کنی،بعد معلمات به من میگن دخترتون خیلی آرومه،بررسی کنین،نکنه افسرده باشه!!! :))
یادمه تو مدرسه مون(راهنمایی)، به صورت آزمایشی  DOS تدریس میشد.اون موقع تازه  "386." اومده بود.ویندوزا هنوز win32 بودن.
بعد اینا می خواستن به بچه هایی که هنوز تقسیم رو درست بلد نبودن، Dos یاد بدن!
خلاصه کلاس ِ اعصاب خورد کن و بیخودی بود.هیشکی هم حوصله اش رو نداشت.
یه روز قرار گذاشتیم حال ِ معلم رو بگیریم.
این کلاس تو یه کارگاه کامپیوتر تشکیل میشد.میزا رو مثل کلاسای ِ درس چیده بودن رو به تخته،رو هر میز یه کامپیوتر بود و پشت هر میزی هم 3-4 نفر می نشستن.
قرار بود سر ِ ساعت 12،به محض اینکه معلمه روشو کرد سمت تخته،همه آروم برن زیر میز!
خلاصه معلمه وقتی برگشته بود،دیده بود هیشکی نیست! D:
بعدم که فهمید جریان چیه،رفت مدیرمون  رو آورد!
حالا هی مدیره می گفت چرا این کارو کردین،ما هی می گفتیم ما هیچ کاری نکردیم.
خانم "..." اشتباه می کنن!
خلاصه از اونجایی که کلاس ما اون سال همش در حال انواع خرابکاری بود،اون ثلث بهمون نمره انضباط ندادن D:
البته اون موقع ها نسبت به الان هم آرومتر بودم،هم خجالتی،و هم یکم ترسو D:
الان چند برابر قبل از این جور کارا می کنم،ولی مدرسه کیفش بیشتر بود.
شاید واسه این بود که همه پایه بودن!
الان دیگه یا کسی حوصله نداره،یا در شأنش نیست!
بازم دم همین چند تا دوست پایه گرم که کم نمی ذارن تو خل بازی! D:
قراره به زودی یه NGO یه حمایت از بچه خل هایِ مقیم مرکز هم بزنیم D:
همینا دیگه.
بقیه اش باشه واسه بعد.

 

 

 

4 سال پیش بود(81) که یکی از هم دانشگاهیام (میثم) که تو چت باهاش آشنا شده بودم،آدرس وبلاگش رو داد و ازم خواست منم یه وبلاگ بسازم.
اون موقع ها تازه وبلاگ نویسی ِ فارسی شروع شده بود و هنوز هم باب نبود.
یه روز تو یه کافی نت تو شهری که توش درس می خوندم قرار گذاشتیم و اونجا بهم یاد داد که چه جوری قالب وبلاگ رو Edit کنم.
از فرداش شروع کردم به وبلاگ نوشتن.
تو وبلاگ ِ مطالبی رو می نوشتم که جایی خونده بودم و خوشم اومده بود.
چند ماه بعد یه وبلاگ دیگه ساختم برای نوشته های خودم.
ولی زیاد توش راحت نبودم.مجبور بودم خودم رو سانسور کنم.
برای همین یه وبِ دیگه ساختم .
این یکی هم فیلتر شد!
آرشیوش رو به جای ِ دیگه ایی منتقل کردم واونجا نوشتم،ولی اینم فیلتر شد.
ضمن اینکه موضوع به خارج از اینترنت هم کشیده شد.
این شد که وبلاگ نویسی رو بیخیال شدم.
البته هراز گاهی میومدم،یه وبلاگ می ساختم،چند تا پست توش میذاشتم،بعد هم درش رو تخته می کردم!
همه جا رو هم امتحان کردم.
persianblog,blogspot,blogfa,blogsky,چند جای دیگه که اسمشون یادم نیست.
الان مدتیه یه وبلاگ جدید ساختم و برای اینکه مشکلای قبلی پیش نیاد،لینکش رو به کسی ندادم.
توش طرح ها و شعرا و نوشته های کوتاهم رو می ذارم.
تقریبا مشکلی نداره و کمتر مجبور میشم سانسور کنم.
ولی تعداد بازدید کننده هاش نسبتا زیاده و این زیاد خوشایند نیست!
وبلاگ نویسی فقط برای در اختیار دیگران گذاشتن ِ نوشته ها نیست.
مطمئنا افرادی هستن که به وبلاگ،مثل یه دفترچه شخصی ِ online نگاه می کنن.مثل e-mail!
لازم نیست حتما خونده بشن.می نویسن که برای خودشون نگه دارن.حتی شاید بعضی وقتا اینجا خیلی امن تر و راحت تر باشه!
خلاصه اینکه خواستم یه وبلاگ هم برای روزمره گی هام بسازم ببینم چه جوریه  D:
البته شب مره گی هم بهش اضافه میشه،چون اینجانب اصولآ خواب ندارم و 24 ساعت شیفتم D:
فعلا همینا!
زت زیاد D: